"هر بار که به یک آهنگ گوش میدهم، حس میکنم به زنجیر کشیده میشوم. هیچ راه فراری ندارم. آهنگها به حسهایم جهت میدهند. آهنگها افکارم را میدزدند. شاید برای همین هم هست که تغییر کردهام. حالا دیگر به رسوم اعتقادی ندارم و بابتش ناخوشم. حس گناه میکنم. میخواهم دیگر به هیچ آهنگی گوش ندهم. اما نمیتوانم. حتی آنقدر هم حس خوبی ندارند. اما من بندهی آنها شدهام. هر بار که میخواهم موسیقی را از جای بایستانم، ناخوش میشوم. حس میکنم آزاد نیستم. از سلیقهی موسیقیام بیزارم. از سلیقهی فیلمها و کتابهایی که میخوانم بیزارم. حس خوبی ندارم. افتضاحاند. حس میکنم همهی جهان مرا بابتشان تحقیر میکند. گاهی به سرم میزند که گوش و چشمهایم را پاک کنم. یعنی آنکه فرچهای بردارم و چشمهایم را بشویم و بعد گوشهایم را از همهی آهنگها خالی کنم. گاهی دلم میخواهد علامهای باشم که از همهی اینها رهاست."