سالها بعد در میانهی زندگی، هر کسی در لحظهای از زندگیاش متوجه میشود چرا آن «اتفاق» افتاد!
و آن لحظه را هیچوقت نمیتوانیم در کلمات برای شخصی دیگر توضیح دهیم،
گویی که مکالمهای بوده است میان ما و زندگی!
زندگی در سکوت، پریشانی ما را نظاره میکند و بعد که آرام گرفتیم و به او اعتماد کردیم، روزی، در لحظهای، دَرِ گوشِ قلبمان زمزمه میکند و دلیل تمام آن اتفاقات را میگوید.
و در همان لحظهاست که چیزی در قلبمان برای همیشه آرام میگیرد، چیزی شبیه به دست و پا زدن!
زندگی هیچگاه در هیاهو با ما سخن نمیگوید، او از طریق ناکامی و درد وارد میشود و بعد صبور به نظاره مینشیند تا ببیند چه زمانی سکوت میکنیم.
او در سکوت، حرفهایش را میزند و به رفتنش ادامه میدهد. و بعد از آن لحظهی جادوییِ غیرقابلِ تبدیل به کلامیم که، با او همراه خواهیم شد.
با هر آنچه که هست و هر آنچه که ما هستیم
و آن لحظه را هیچوقت نمیتوانیم در کلمات برای شخصی دیگر توضیح دهیم،
گویی که مکالمهای بوده است میان ما و زندگی!
زندگی در سکوت، پریشانی ما را نظاره میکند و بعد که آرام گرفتیم و به او اعتماد کردیم، روزی، در لحظهای، دَرِ گوشِ قلبمان زمزمه میکند و دلیل تمام آن اتفاقات را میگوید.
و در همان لحظهاست که چیزی در قلبمان برای همیشه آرام میگیرد، چیزی شبیه به دست و پا زدن!
زندگی هیچگاه در هیاهو با ما سخن نمیگوید، او از طریق ناکامی و درد وارد میشود و بعد صبور به نظاره مینشیند تا ببیند چه زمانی سکوت میکنیم.
او در سکوت، حرفهایش را میزند و به رفتنش ادامه میدهد. و بعد از آن لحظهی جادوییِ غیرقابلِ تبدیل به کلامیم که، با او همراه خواهیم شد.
با هر آنچه که هست و هر آنچه که ما هستیم