#سرگرد_و_بانو
#پارت_۳۱۰
کیان نگاهی بهم کرد و گفت:
_اممم بزار ببینمممم...
منتظر بهش زل زدم، حالت متفکری به خودش گرفت و گفت:
_سوال سختیع، باید فکر کنم...
اخمی کردم و گفتم:
_عه، اذیتم نکن، خب بگو...
_خب آخه دختر این چه سوالیه؟؟ معلومه دیگه..
_چی معلومه؟
_اینکه تو دختر خیلی مهربون و خوبی هستی...چلطفا اینقدر فکرای الکی نکن...
با ناراحتی اومدم و کنارش نشستم و گفتم:
_کیان من خیلی به آینده فکر میکنم، به اینکه چیکار کنم تنهایی!!
_تنها نیستی ما کنارتیم...
_لطفا از این حرفهای کلیشهای نزن، من حتی خانواده هم ندارم که بهشون تکیه کنم کل پس اندازم شده رهن این خونه ، اصلا چطوری باید زندگی کنم و خرج خودمو در بیارم..و هزار تا بدبختی دیگه...
کیان باحرص گفت:
_میگم کنارتیم ، اینقدر سرتق نباش دختره لجباز...
بعدشم کی گفته تو کار نداری؟؟
تو از فردا قراره تو هتل من کار کنی؟؟
با ذوق سمتش برگشتم و گفتم:
_جون من راست میگی؟؟
_جونت ارزشمنده ولی آره راست میگم بچه...
_یعنی بشم نظافتچی هتلت؟؟
بلند خندید و گفت:
_نه بچه، این چه حرفیع، تو ور دست خودمی...
#پارت_۳۱۰
کیان نگاهی بهم کرد و گفت:
_اممم بزار ببینمممم...
منتظر بهش زل زدم، حالت متفکری به خودش گرفت و گفت:
_سوال سختیع، باید فکر کنم...
اخمی کردم و گفتم:
_عه، اذیتم نکن، خب بگو...
_خب آخه دختر این چه سوالیه؟؟ معلومه دیگه..
_چی معلومه؟
_اینکه تو دختر خیلی مهربون و خوبی هستی...چلطفا اینقدر فکرای الکی نکن...
با ناراحتی اومدم و کنارش نشستم و گفتم:
_کیان من خیلی به آینده فکر میکنم، به اینکه چیکار کنم تنهایی!!
_تنها نیستی ما کنارتیم...
_لطفا از این حرفهای کلیشهای نزن، من حتی خانواده هم ندارم که بهشون تکیه کنم کل پس اندازم شده رهن این خونه ، اصلا چطوری باید زندگی کنم و خرج خودمو در بیارم..و هزار تا بدبختی دیگه...
کیان باحرص گفت:
_میگم کنارتیم ، اینقدر سرتق نباش دختره لجباز...
بعدشم کی گفته تو کار نداری؟؟
تو از فردا قراره تو هتل من کار کنی؟؟
با ذوق سمتش برگشتم و گفتم:
_جون من راست میگی؟؟
_جونت ارزشمنده ولی آره راست میگم بچه...
_یعنی بشم نظافتچی هتلت؟؟
بلند خندید و گفت:
_نه بچه، این چه حرفیع، تو ور دست خودمی...