🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Statistics
Posts filter




📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa


ارسالی از اعضا چنلمون 💯💯🔞🤞🤞


کم صدای ، آه ، آهههش ، بلند شد ساسان : موهای منو گرفت و پرت کرد گوشه ی سالن ، اینبار نوبت سوسن بود
ساسان دست زیر گلوش گذاشت و کشیدش سمت ندا و گفت : یالا بخور براش! چنان طبیعی رفتار می کردند که عمرا. ، شک می کردند ، همه اینا با نقشه و برنامه هست
کم کم از این سبک خشنود هم خوشم اومد چه بازی لذت بخشی بود . درد لذت و ترس و خشونت و هیجان ،
دوست داشتم تو همین وضعیت و با دست و پای بسته ، ترتیبم رو بدن
صدای ناله های ندا ی بلند شد ، آیییی ، آیییی، ....، سوسن چنان واسش میخورد که نگو ...
مجید رو مبل نشست و از ندا خواست ، رو کیرش بشینه ، ندا کصش رو با کیر مجید. تنظیم کرد و آروم ، آروم روش نشت ، ندا صورتش سمت ما بود و پشتش به مجید
محسن داشت کص دادن خواهرشو تماشا می کرد . ندا خودش شروع به حرکت کرد ، کصش به بیضه های مجید می چسبید و جدا میشد. صدای ندا بلند شده بود ، آه ... آییییی ، واییییی کصم ...
از ، شهوت سینه های خودش رو چنگ میزد مجید دستاش به پشت تکیه کرد و باسنش داد بالا ، حالا حرکت با مجید بود و داشت تو کص ندا تلمبه میزد محسن چشم از ندا بر نمیداشت
شاید امروز تصور نمی کرد واسه کردن دو زن ، که. جنده بازی. در آورده بودند. مجبور بشه کص دادن خواهرش رو ببینه
ساسان اومد ندا رو به حالت داگی استایل کرد . ندا خودش پاهاشو از پشت باز کرد ،
ساسان کیرش رو کص ندا تنظیم کرد و با یه فشار فرستاد توش ، صدای ندا بلند شد ، آییییی...
ساسان شروع به تلمبه زدن کرد
ندا : آیییی ... آخ.. آههه .. اووف ...
ساسان با تلمبه ضربه ای هم به باسن ندا. میزد. اینقدر محکم میزد که جای دستاش قرمز شد ه بود

ندا : آخخخخخ ... آخخخخخ
برام قابل درک نبود که جلو برادرت کص بدی ، چه حسی داره ، اما ندا داشت. این حس رو تجربه میکرد حال نوبت تغییر پوزیشن بود
ساسان رو زمین دراز کشید مجید از ندا خواست که رو به ساسان ، بشینه رو کصش
ندا گفت: نه ، اینجوری نه ، میدونست الان قراره کص و کونش یکی بشه
مجید گلوی ندا رو ، با یه دستش گرفت و با یه دست ،چنان چنگی به کص ندا زد که نفسش بند اومد.
ـ می‌شینی یا کصت رو پاره کنم؟
ندا نشست رو کیر ساسان ،
ساسان شروع به تلمبه زدن کرد ،
ندا : آییییی ، آیییی ، آهههه...
مجید خم شد یکم با سوراخ کون ندا بازی کرد چند بار آب دهانش رو تو کون ندا ریخت و آروم ، آروم ، کونش رو انگشت کرد
ندا : آخ ... وای .‌ .. بنظرکونش پلمب بود ، یا خیلی وقت بود که کون نداده بود
ساسان ندا رو محکم بغل کرده بود و قفل کرده بود
مجید کیرش رو فشار داد
ندا : آخخخخ،
چند بار کیر مجید نصفه داخل می‌رفت و بیرون می آورد ، امااینبار ....
ندا : آخخخخخخخ.... ، پاره شدم لعنتتتی
ندا داشت زیر کیر مجید پاره میشد و محسن داشت تماشا می کرد
کیر مجید تا انتها تو کون ندا ، جا گرفت
حالا کمی جا باز کرده بود
تلمبه های مجید سریع تر شده بود
ندا : آخخخخ ، .‌ .. آخخخ ، ..‌ آییی ، ..آیی ، ..‌ حالا درد ندا کمتر شده بود
مجید ، کیرش رو همونجا تو کص ندا نگه داشت ،ساسان شروع به تلمبه زدن تو کصش کرد
گاهی مجید گاهی ساسان تلمبه میزدند، و هربار سریع تر این کار رو می کردن
ندا: آییی ، وایییی ،مردم ، مردم ، بسمه ، لعنتی ها ، بسمه ، وایییی...
ندا التماس می کرد ، تمامش کنند و اونا محکم تر ضربه می‌زدند .
محسن فقط تجاوز به خواهرش رو نگاه می کرد کاری نمی تونست بکنه
شایدم هزار بار لعنت به خودش میفرستاد. که چرا همچین غلطی کرده
مجید با تمام توان تلمبه میزد ، آیییی ،اییی ، بالاخره ، آبش اومد. همه رو تو کون ندا خالی کرد با بیرون اومد کیر مجید ندا یه نفس راحت کشید ، اما ساسان اینبار سراغ کونش اومد. کیرش تا ته فرستاد داد داخل
ندا : آییییی ، وای مردم ، تمامش کن
تلمبه های ساسان ، سنگین تر شد
هر چه می گذشت من از این وضعیت بیشتر، لذت می‌بردم
هم ما به محسن یه کص حسابی دادیم و هم خواهر محسن به شوهر ای ما ،کص داد
ساسان ضربه های آخرش ، محکم تر شد و تمام آبش رو تو کون ندا ریخت
مطمئنم ، ندا تو عمرش ، کص دادن جلو برادرش رو فراموش نمی کنه
اما این پایان ماجرا نبود !
پایان قسمت چهارم
آریان. ۱۲

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa


یفش هرچی طلا داشت بیرون آورد و گفت : این همه چیز منه ، خواهش میکنم فقط به برادرم کاری نداشته باشید .
مجید به سمتش رفت یه گوشه کوچولو از زنجیر یه گردنبند از زیر یقه لباسش پیدا بود
مجید دستش به سمتش دراز کرد روسری رو از سرش برداشت ، دست کرد تو یقه ش و زنجیر ، بیرون کشید
اسم محمد بود که رو پلاکش حک شده بود
مجید : انگار قرار نیست ، معامله مون بشه ، قرار شد همه طلاهات رو بیاری ، اما از همون اول دروغ گفتی
ندا : بخدا هر چی دارم همینه اونم چون اسم شوهرم بود ندادم
مجید ، دروغ میگی عزیزم
ساسان که گوشی ندا دستش بود از ندا خواست بازش کنه
ندا : گوشیم شخصی یه ، درست نیست شما ببینید
سیلی محکم ساسان ، ندا رو پرت کرد رو زمین
مجید بلندیش کرد و گفت : ببین ، تو موقعیتی نیستی که تو تصمیم بگیری ، رمز گوشی تو بگو میخواد حساباتو چک کنه ،
ندا : ۲۳۱۷
ساسان گوشی رو باز کرد جاهای مختلف نگاه می کرد واتساب ، تلگرام. اینستا ... چشم ساسان به برنامه وی چت افتاد
ده سال پیش ما ، از این استفاده می کردیم الان چرا ، این استفاده می کنه ؟
مجید لبخندی زد و شروع کرد به خواندن
سلام عشقم کجایی
ـ خونه عزیزم
دلم هواتو کرده
ـ منم همین طور عزیزم
میخواد بیام پیشت ، هوس تو کردم بد جور
ـ منم بدجور تو کفم ، دوست دارم یه حال حسابی بهم بدی
داداشت کی می‌ره ؟
ـ فردا، پس فردا
پس ، قبلی که محمد جوونت بیاد باید یه حال حسابی بهم بدی
ـ باشه نفسم ، محسن رفت زنگ میزنم بیای
،ـ لامصب ، کصم بدجور تو کفه ، کیر میخواد عزیزم....
مجید : به به، خواهره دور از چشم شوهرش ، کص میده ، برادرش هم دور از چشم شوهرای مردم ، کص می‌کنه، چقدر زرنگید شما
مجید دست برد دکمه های مانتو ندا رو باز کنه
خودش رو کشید عقب و گفت دستت بکش عوضی
مجید لبخندی زد و گفت باشه کاری می کنم که خودت لخت بشی
مجید با ساسان، محسن آوردن وسط سالن ، از رو شکم رو زمین انداختنش ، ساسان یه بالش زیرش گذاشت ، مجید هم همون چوب سی سانتی رو برداشت ، چوب که به سوراخ کون محسن رسید با اولین فشار صدای آخخخخخخخخ محسن بلند شد از درد به خودش می پیچید
من میخکوب کرده بودم جرات نداشتم. حرف بزنم ، محسن اگه میدونست قرار چه بلایی سرش بیاد غلط می کرد که پاشو اینجا بزاره
مجید ، چوب تو کون محسن رو چرخوند دوباره به سمت پایین فشار داد محسن داشت از درد به خودش می پیچید مثل زن گریه می کرد و التماس...
ندا دیگه طاقت نداشت محسن رو تو این وضعیت ببینه
ـ ولش کنید ، تو رو خدا ولش کنید هر کاری بگید می کنم
مجید لبخندی زد و گفت : حالا شد، دختر خوبی باشی و خوب حال بدهی ، فقط باهات حال می کنیم
ضد حال بزنی، حال بگیری همین چوب رو تو کونت می کنم
ندا بی هیچ حرفی دکمه های مانتوشو باز کرد رو به مجید و ساسان گفت هر کاری دوست دارید باهام بکنید اما به محسن کاری نداشته باشید
ساسان لبخندی زد و گفت تاپت رو در بیار و البته شلوارت
چند لحظه بعد ندا با شورت و سوتین ایستاده بود ، مجید موهای محسن رو گرفت و سرش بالا آورد ،
ـ خوب نگاه کن ، تا حالا خواهرتو اینجوری دیده بودی ؟ قرار امشب خیلی چیزا رو ببینی ، اما اگه ببینم سرت پایینه ، یا نگاه نمی کنی همون چوب رو تو کون ندا می کنم
مجید به سمت ندا رفت دست کرد تو شورتش و کصش رو چنگ زد ، ندا لبش رو گاز گرفت ، ساسان ، از پشت به ندا چسبید با دو دستش سینه های ندا رو فشار داد .
ندا ، اندام تراشیده و قشنگی داشت ، لامصب انگار یه ذره چربی نداشت ، نه پهلویی ، نه شکم ، سینه های خوش فرم و باسن گرد و قشنگ ،
لبهای مجید به سمت لب های ندا رفت مجبور بود همراهی کنه ، لباشون تو هم قفل شد و حسابی مجید لباشو خورد ، محسن سرش رو پایان گرفته بود که ساسان متوجه شد برگشت چنان سیلی محکمی به محسن زد که برق از چشمای همه مون پرید ، بهش گفت یه لحظه از جنده بازی خواهرت چشم برداری ، اینبارچوب تو کون ، خواهرت می کنم
اینهمه خشونت از مجید و ساسان تو این چند ماه ندیده بودم
ندا حساب کار دستش اومده بود چاره ایی نداشت ، بجز همکاری کردن
ندا زانو زده بود و داشت ، همزمان واسه هر دوتاشون ، ساک میزد . گاهی کیر مجید تا آخر تو دهنش جا می داد گاهی کیر ساسان رو ...
ساسان شورت و سوتین ندا رو در آورد ، کصش اینقدر تمیز بود که انگار آماده شد ه بود ، واسه دادن !
ساسان ندا رو رو مبل انداخت ازش خواست پاهاشو باز کنه ، کصش قشنگ بیرون افتاده بود
مجید موهای منو گرفت و انگاری واقعا خیانت کرده باشم از موهام بلندم کرد و پرت کرد وسط پای ندا
خیلی محکم و خشن گفت : جوری واسش میخوری که ناله ش ، خونه رو ، پر کنه
با این که اینا همش نقشه بود بازم ازش حساب بردم. با همون دستهای بسته شده از پشت ، سرم به کصش چسبوندم و حسابی واسش خوردم
ندا ، هر لحظه بیشتر تحریک می شد
کم


بازی متفاوت
پارت ۴
محسن تو چارچوب در ، میخکوب شد
این .... اینا کی یند؟
منو و سوسن به سمت در ، دویدیم
مجید و ساسان بودند
سوسن : وای، بر... برادر م و... شوهرم..
سوسن به سمت مجیدد دوید . بی هیچ حرفی مجید یه سیلی سنگین
به صورت سوسن زد ، جوری که پرت شد رو زمین ،
من ، بی اختیار به سمتشون دویدم
اینبار سیلی سنگین ساسان منو به اون یکی سمت پرت کرد. از دردش گریه ام گرفت ، خواستم حرف بزنم که یاد حرف سوسن افتادم ، بازی شروع شد! یه جوری رفتار کن انگار از همه چی بی خبری !!
به پای ساسان افتادم : گوه خوردم ، غلط کردم ، منو ببخش ، منو ...
ساسان ، از موهام بلندم کرد ، برام کرد سمت سوسن ، تو عمرم اینجوری کتک نخورده بودم . حالا نوبت التماس های سوسن بود . مجید بلندیش کرد و سیلی دوم رو محکمتر بهش زد
محسن، سرجاش خشکش زده بود
ساسان رفت سمتش ، قبلی که حرف بزنه زیر کتکش گرفت ، داشت التماس می کرد. مجید اونو از دست ساسان گرفت و یه چاقو زیر گلوش گذاشت : همین جا سرتو، بیخ تا بیخ میبرم تا دیگه کاری به ناموس مردم نداشته باشی !
داشتی کی رو جر میدادی؟
زن منو ؟ زن اینو و خواهر این ،،،، اشاره ش به سمت ساسان بود
محسن التماس میکرد ، هر کاری بگید می کنم ، منو خواهر مادرم و هفت جدم گوه خوردیم ، غلط کردیم
ساسان: چاقو رو از دست مجید گرفت و بهش گفت : فعلا با این زنیکه های جنده و این عوضی کار دارم ، به وقتش یه کونی ازشون پاره کنم که اون سرش ناپیدا باشه ، جوری حرف می‌زدند و برخورد می کردن ، گاهی خودم باور می کردم. همه چی واقعی یه و هیچ نقشی بازی نمی کنند .
با چسب ۵ سانت دستامون و پاهامون بستند مجید سراغ محسن رفت میخواست کیرش بذاره دهنش
اما محسن دهنش رو قفل کرده بود
دو سه تا سیلی که خورد ، دهنش باز شد . مجید کیرش تا آخر کرد تو دهنش دستاشم پشت سر محسن قفل کرده بود محکم فشار میداد
محسن داشت قرمز میشد، ما التماس می کردیم ، ولش کنه
مجید چند بار اینکار باهاش کرد ، دلم براش سوخت. اما اینم جزیی از بازی بود . ساسان اومد و یه چوب کلفت سی سانتی رو ، مقابل محسن گرفت و گفت : اینو می‌خوام بکنم. تو کونت ، می‌خوام پاره ت کنم عوضی ،
زن منو می‌کنی ، ها؟
ترتیب خواهر منو میدی؟
جرت میدم امشب
محسن داشت گربه می کرد و التماس که این کار باهاش نکنه
مجید به محسن گفت : به یه شرط جلوشو می گیرم هر چی پول طلا دارید به خانوادت میگی بیارن
محسن هر چی بخوای میدم ، اما الان کسی رو ندارم که چیزی براتون بیاره
ساسان : خانواده ت کجان ؟
ـ شهرستان
مجید : پس اینجا چه می کنی ؟ ـ اومدم خونه خواهرم .....
ساسان : آها. پس خواهرت اینجاست ،
محسن تو تله افتاده بود.
ـ زنگ میزنی خواهرت ، میگی چه غلطی کرد و گیر افتادی ، بگو هر چی طلا و پول داره بیاره ، نیاورد ، گشته میشی
محسن: اما اون تنهاست ، نمی تونه بیاد.
مجید : واسش ، جوون برادرش مهم باشه، میاد
محسن مجبور شد ، زنک بزنه به خواهرش و التماس کنه بیاد
ندا می گفت :این چه غلطی بود کردی ، الان من چکار کنم ، تنها کجا بیام
ندا میترسید اما التماس های محسن که می گفت: اگه نیای منو می کشند جواب داد
ساسان به ندا گفت : تنها میای هرچی پول و طلا داری میاری ، کسی باهات باشه ، به کسی خبر بدی ، یا متوجه بشیم کسی تعقیب ت می کنه ، سر محسنو برات میفرستم
ندا پذیرفت که بیاد ، ساسان گوشی محسن برداشت رفت سر جاده اصلی ، از همونجا لوکیشن فرستاد
واسه ندا
مجید دهن محسن رو بست برد تو اتاق
حالا دیگه ما میتونستیم راحت باشیم . مجید اومد ‌ ، آروم بهش گفتم : بازم کن اذیت شدم مجید گفت : نمیشه فعلا باید همین جوری باشید .
من : جرااا؟
سوسن تا همه چی طبیعی بنظر بیاد
طلا ها رو واسه چی میخوای؟
مجید : کی طلا میخواد ؟
سوسن : اینا ندا رو میخوان، دوتایی بگاینش
اون چه گناهی داره ؟
سوسن : وقتی مجیدمنو می کرد مگه تو میتونی به ساسان ندی ؟
الکی نیست ، تاوان داره
اما من اصلا از این کار خوشم نیومد
مجید : تو حالنتو بردی، حالا نوبت ماست
سوسن : عزیزم ، این یه بازی متفاوته ، همه چی داخلشه ، لذت ، حال ، تحقیر شدن ، حتی کتک !
ترجیح دادم سکوت کنم . اینبار روی بد بازی رو هم دیدم ، چیزی که دوست نداشتم .
ساسان پیام داد ، که ندا رسیده ، کسی هم تعقیبش نکرده
مجید محسن برگردون توسالن
هر سه تامون لخت و دست و پا بسته روی مبل کنار هم بودیم
الان ندا با دیدن ما به عمق فاجعه پی میبرد ، می فهمید که برادرش چه غلط سنگینی کرده و متوجه تاوان سنگینیش ، هم میشه
ندا اومد ، یه دختر خوشکل و خوش اندام ، اما رنگ تو روش نبود. ، ترسیده بود و این قشنگ تو صورتش پیدا بود ، شاید اگه واسه شوهرش بود. این کار نمی کرد
دیدن منو سوسن و محسن لخت کنار هم با دست و پای بسته ، نفسش رو گرفته بود
تو ک


کییه
منممممم عشقممم،منم آقایی
نیما: وای زن متاهل کردن خیلی خوبه مگه نه
من: ااااه حال میده بهت داری میکنی؟
نیما: خیلی خوبه نگین،چند ساله تو گفتم،خیلی خوبه ک بهت رسیدم باید تا آخر عمرت زیرم بخوابی،میخوابی جنده؟
منم مدام میگفتم اررره چرا که نه و اه و ناله میکردم و حشریش میکردم که ابش بیاد
بکن نیما ،تو دختر داییتو نکنی کی بکنه،تو حال بهم ندی،کی بده
من مال تو باید باشم،با تو رو ابرا هستم،تند تند بکن خیلی خوبه
با حرفام یهو دیدم ی داد بلند کشید و بدنمو بغل کرد ،داغی آبشو حس کردم تو کصم دراز کشید روم بعد چند دقیقه بلند شد،
نگین جان ریختم توش وای ببخشید
گفتم فدا سرت وقتی بلند شدم همینجور اب کیرش بود از کصم میومدم
رفتم تند دسشویی اومدم لباسام بپوشم
شورتمو برداشت گفت میخام پیشم بمونم گفتم باشه
لباسام پوشیدم خودمو مرتب کردم ی لب از هم گرفتیم
مدامم میگفت باید بیای
گفتم باشه،فقط میخواستم برگردم
هم حس بد داشتم هم خوب…
ادامه داره بچها اگ خوشتون اومد…نوشته: نگین

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa


چند دقیقه ای بعد پاشو گذاشت زیر رون پام طوری ک رونم رو رونش بود
خودمو سعی کردم جم کنم،ولی اصلا ب روی خودش نیورد و شروع کرد به توضیح دادن
منم دیدم خب همه چیز عادیه چیزی نگفتم
وقتی توضیح می داد شروع کرد ب بدنم دست زدن.
گفتم نیما چیه دیگ بیا جلوتر دم در بده
گفت الهی فدات بشم اجازه میدی
گفتم خفه شو نیما،بیخیال خودتو جم کن
که یهو اومد نزدیکتر طوری که جفت پاهام رو پاهاش بود نزدیک صورتم شد دستمو گرفت
شروع کرد ازم تعریف کردن
اومدم خودمو جدا کنم سفت بغلم کرد با خنده و شوخی مگه میزارم بری
نیما ول کن عه بدم میاد
نه نگین تو رو خدا عه
نگین
زهر مار
نگین
مرض
شروع کرد ب مالیدنم دستشو می برد بین پاهام
اینقدر مالید که مست کردم.اروم شدم شروع کرد به التماس کردن که فقط یکبار
چیزی نگفتم تو چشاش خیره شدم اومد نزدیک لبامو گرفت تو دهنش شروع کرد به خوردن
با ی دستشم کصمو میمالید بعد چند دقیقه ک حسابی مستم کرد دستامو کشیدم بین موهاش
که یهو گفت جوووونم نگینم
چیزی نگفتم و فقط لباش میخوردم
نفهمیدم چی شد یه لحظه بین پاهام بود.لاشی جوری کصمو خورد که توی ۳۵ سال کسی نخورده بود
۵ دقیقه ای خورد،اینقد خوب خورد ک با شدت ارضا شدم سرشو محکم چسبوندم ب کصم و پاهام محکم فشار دادم رو سرش خیلی حال کرده بود
بلند شد گفت چطور بود گفتم خوب بود
گفت چیکار کنم،گفتم بکن،مگه نمیخواستی
گفت نه،نوبت توئه،گفتم بخواب
دیدم نشست رو صندلی گفتم دراز بکش
گفت نه دوس دارم جلوم زانو بزنی و بخوری
منم که حسابی مست بودم گفتم باشه با خنده
یه لحظه شورتش کشیدم پایین واقعا شوکه شدم ی کیر دراز و کلفت و بدون مو
هم شوکه شدم هم حسابی دلم خواست
سرشو کردم اروم دهنم لیس زدم و شروع کردم ب خوردن،موهامو بالا گرفته بود و خودش میزد تو دهنم
تخماشو که لیس میزدم دیوونه میشد
مدام قربون صدقم میرفت
حسابی خیس کردم کیرشو دیدم ارضا نشدم فهمیدم قرص خورده
ازش پرسیدم گفت آره
بهش گفتم پس پارم امرو
گفت اره جنده خانم
گفتم زهرمار
گفت اگه میخوای ارضا بشم باید این حرفارو بزنم
دیدم چاره ای ندارم قبول کردم
بلند شد دیدم رفت دم در کفشمو آورد
مرده بودم از خنده گفت بپوشش اخه پاشنده بلند مجلسی بود
پوشیدم بغلم کرد انداخت رو تختش
با زبونش یه لیس زد به کصم و بلند شد با کیرش رو چوچولم بازی میکرد
دیوونه شده بودم گفتم نیما بسه بکن
ولی داشت دیوونه ترم میکرد
ی لحظه ک کیرش اومد دم سوراخم خودمو کشوندم جلو یهو کیرش رفت تو کصم
وای ی اهی کشیدم که
یواش یواش شروع کرد به تلمبه زدن
مست مست بودیم
پاهام دور کمرش حلقه کردم ک کیرش تا ته بره
واقعا حال میداد بهم الان ک فک میکنم کصم خیسه
واقعا رو هوا بودم چیزی نمی فهمیدم واسه بار دوم ارضا شدم
یکم توی همون حالت لب گرفتیم،بعدش بلندم کرد نمیدونستم چه حالتی می خواد که بهم گفت بپر بغلم پاهاتو بنداز دور کمرم بغلم کرد با دوتا دستاش زیر رونامو گرفت،بچها تا اون موقع اینجوری نداده بودم که یهو کیرشو کرد تو کصم،داشتم منفجر میشدم چون تا ته میرفت،جوری تلمبه میزد که از شهوت فقط لباشو داشتم میخوردم نتونستم گفتم بخواب تا بشینم روش،خوابید نشستم کیرشو تنظیم کردم تو کصم سرمو بردم جلو لباشو خوردم،گفت رو پاهات بالا پایین کن،وای دستمو قفل کرد تو دستاش حالا کفشمو اومدم در بیارم نذاشت
با ۵ سانت کفش،قشنگ کیرشو تا معدم حس میکردم ولی خیلی بهم حال داد
داشتم دیوونه میشدم،دیدم ارضا نمیشه داگی شدم گفتم موهامو از پشت بگیر ، گرفت شروع کرد ب تلمبه زدن،مست مست کرده بود شروع کرد به اسپنک زدن رو باسنم،میزد و مدام میگفت من بهتر میکنم یا شوهرت
میگفتم تو عشقم،
جنده نیما


عشق یا هوس نگین
1402/11/10
#پسر_عمه #زن_شوهردار #خیانت

سلام،گاهی به این سایت سر میزنم و بعضی داستان ها رو میخونم که اتفاق افتاده و خیلیاشون میدونم که واقعی هست بخاطر همینم میخوام اولین اتفاق زندگیم رو بنویسم
خب برم سر اصل ماجرا
بچه ها من ۷ ساله ازدواج کردم و یه بچه هم دارم و این مدت حتی دوست پسرم نداشتم،و فقط با همسر خودم بودم تا جایی که گوشیم دست دخترمه دست همسرمه
اما اتفاق از اونجایی شروع شد که
خب خودم رو معرفی کنم
من نگینم،ی زن ۳۵ ساله قدم حدود ۱۷۰ وزن ۶۰ سایز هم ۷۵
کلا لباس های تنگ رو دوست دارم و می پوشم
اما،داستانم
ی پسر عمه دارم که تو کار ترید هست و خیلی میگفتند درامدش خوبه و اینکه شاگرد داره و این چیزا
یه شب که خونه مادربزرگم دور هم بودیم،بهش گفتم خب ب ما هم آموزش بده که خندید و گفت چرا که نه،حالا اون صحبت ها از روی شوخی بود که میکردیم،و کلی خندیدیم
خلاصه فردای اون روز ظهر گوشیم زنگ خورد جواب دادم نیما بود
نیما پسر عمم حدود ۲۵ ساله بدنساز و تقریبا هیکلش بد نیست
سلام داد
خب شمارشو نداشتم
گفت نیما حق داری نشناسی و از این حرفا
چون گفتم من اهل دوست پسر و نمیدونم رابطه حتی دوستانه با کسی نبودم
خلاصه گفت که واسه اموزش میخواستم اگه میخواین تا اوکی کنم چون وقتم پره و از این حرفا
منم گفت حالا بعدا مزاحم میشم ک باید چیکار کنیم و از این حرفا
که شروع کرد به حرفای متفرقه زدن که نگین جان شما تحویل نمیگیری و نمیدونم از این حرفا
منم گفتم چند روز دیگه اطلاع میدم
خلاصه شبش دیدم اینستا واسم کلیپ همین ارز و اینا رو داد که جواب دادم و صحبت کردیم و میگفت اینا رو ببین بد نیست واسه شروع، یه شب گفت ک هامروز دوتا دختر خانم داشته اموزش میداده و حرف رو برد به این سمت که خیلی خانم و خوشگل بودن البته به پا نگین خانم که نمیرسن
منم استیکر خنده دادم
همین حرفا باعث شد در کنار کلیپ های ترید،کلیپ های عاشقانه هم بفرسته گاهی
یه شب یه کلیپ برام فرستاد و گفت یه خانم از همسایه ها که اومده اموزش ببینه با این تیپ بود
الیته اون خانم نبود ولی میخواست یه جوری ب منه بفهمونه
اون کلیپ از این مدل ها بود،دختره تقریبا ی ساپورت ۸۰ تیشرت و ارایش و کفش پاشنه بلند بود
من گفتم بهش نیما من اینجوری نمیاما اگه میخوای آموزش بدی
بچه ها همین حرفم سرنوشت من رو تغییر داد
چون دیگه یه جورایی خودمو رام کرده بودم،گفت نه نگین جان این چه حرفیه من این خانمو میگم و از این حرفا،شما تشریف بیارید هر طور دوست دارید
خلاصه،فرداش دیدم پیام اومد سلام خوبی من پاساژ ولیعصر هستم،میتونی بیای، اس دادم چرا اتفاقی افتاده
دیدم نوشت نه،میخواستم ببینمت مگه نمیشه آدم دختر داییش رو ببینه
اولش گفتم کار دارم و این حرفا،اصرار کرد گفتم باشه
یه تیپ معمولی زدم رفتم،دیدم اوه
آقا تیپی زده،ی تیشرت سفید شلوار لی چسبنده،اخه من عاشق چسبان هستم
ی کفش سفید،زیر ابرو هاشو از من قشنگ تر برداشته بود ته ریش
بچها دلم واقعیتش ریخت ولی خودمو نگه داشتم
ولی نیما راهشو بلد بود
همو دیدیم حرف زدیم که گفت واسه اموزش کی میتونی
توی دلم گفتم الان
که خیلی اصرار کرد منم گفتم باشه قرار شد ۴ عصر برم خونشون
رفتم خونه ی جین ابی تنگ قد ۹۰ تیشرت و مانتو پوشیدم و طبق قرار رفتم،خب تیپ همیشگیم بود زیادم ارایش نکردم
وقتی رفتم،خونشون خب دوطبقه بود،ک دیدم گفت بیا،گفتم برم اول پیش عمه که گفت نیستن
منم رفتم بالا نشستیم پشت میزش و لب تابش و شروع کرد توضیح دادن
یه ۲۰ دقیقه ای داشت حرف میزد که پاشد چایی ریخت،خوردیم و شروع کرد از درآمدش گفتن و این حرفا
و گاهی هم ازم تعریف میکرد که تو خیلی نازی،و این حرفا
دوباره نشستیم پای لب تاپ که ی


الا که فکر میکنم شاید اینکه چند نفره با چند نفری کنار هم باشیم هم خوبهاما اول باید به سعید ماجرا هارو بگم ، اگه توی سکسمون بگم قطعا اونم حشری میشه مثل منپایاننوشته: سحر


از من باز تر بود
کلی حرف می‌زدیم و میخندیدیم دورهمیهو الناز گفت راستی امید طناز از تو خوشش میاد
همه پسرا گفتن خدا بده شانس و اینا که امید یهو گفت اما من از سحر خوشم اومده
یهو همه ساکت شدن
بعد گفتم اما من متاهلم امید
امید که انگار آب یخ رو سرش ریختن رفت بیرون و سمت درختای محوطه
یه دوستاش رفت بره دنبالش گفتم بذار من برمآخه خودمم خوشم اومده بود از امید
جذاب بود بنظرم
از طرفی چون بین منو دوستام از من خوشش اومده بود انگار بهش مدیون بودم
رفتم پیش امید و وایسادم
گفت بهت نمیاد متاهل باشی
گفتم چرا نیاد بهم!!!
گفت آخه مجردی اومدی و خیلی شیطونی
گفتم نامزد دارم و اون نتونست بیاد سفرگفتم البته نامزدم بهم مطمئنه و آدم روشن فکریه و منو راحت می‌ذاره همیشه
یه نگاه خاصی بهم کرد
نگاهی که ازش ندیده بودم اصلا و بهم گفت از لباسات معلومه
گفتم لباسام مگه چشه
یهو دستشو آورد سمت سینه‌م و با دست زد به سینم و گفت از اینا که نیستی
یهو انگار کصم خیس شد اما خودمو کشیدم عقب و گفتم تو چقدر هیزی امید!!!
گفت آخه اونقدر جذابی که چاره‌ای نمیذاری برا آدم
من مطمئنم همسرت باهات کلی کیف می‌کنه و بهش حسودیم میشه
گفتم اونوقت چرا دقیقا
میخواستم دوباره دستشو بیاره سمتم واسه همین پرسیدم چرا حسودیت میشه!!اونم نزدیکتر شد بهم و اینبار دستشو کشید رو کونم و گفت بخاطر همینا دیگهاصلا دوری از سعید بدجوری حشریم کرده بود
از طرفی دوست داشتم سعید بود و منو حسابی میگایید
مطمئن بودم اگه سعید بود دوست داشت ببینه یکی اینجوری بهش حسادت میکنه
حرفهای سعید که همش میگفت بکنمت و تو جنده منی تو گوشم هی تکرار میشد که یهو گفتم تو با کسی نیستی !!گفتم قبلا بودم اما دیگه نهخودمو نزدیکش کردم و بی اراده دستمو بردم سمت کیرش و گفتم پس حتما خیلی وقته کسی اینو بهش نرسیده
قلبم مثل چی میزد
جفتمون حشری بودیمگفتم امید من کیر میخوام
گفت اما تو متاهلی سحرگفتم فقط نامزدم
اسم نامزدم سعیده و همیشه دوست داشت ببینه من کیر یکی رو بخورم ، مطمئنم از نظرش ایراد نداره من حال کنم
یه لحظه نگاهم کرد
بعد دستمو گرفت و برد پشت چند تا درخت که پیدا نباشیم
سینه هامو گرفت تو دستاش
بعد لباسمو زدم بالا و سینه هامو در آوردم
گفت جوووون چه عشقی می‌کنه سعید
گفتم تازه کجاشو دیدی و بعد شروع کرد به خوردن
بعدش من شلوارشو کشیدم پایین و کیرشو در آوردم
کیرش برعکس کیر سعید بزرگ بود ، با اینکه سنش خیلی کمتر از نامزدم بود
تقریبا شق شده بود و کردمش تو دهنم
گفت چطوره کیرم
گفتم خیلی خوبه بزرگتر از کیر سعیده
گفت همش برای خودته
مثل چی می‌خوردم
گفت تو چرا اینقدر خوب ساک میزنی سحرررر الان ابمو میاری
بعد کشید بیرون از دهنممنو از پشت کرد و ساپورتمو تا روی زانوم کشید پایین
دولا شدم و کیر کلفتشو که حسابی با آب دهنم خیس شده بود کرد تو کس خیسم
درد و لذت رو باهم داشتم
می‌گفت حال می‌کنی عمرا اگه سعید اینجوری بکنتت
گفتم من کیر هردوتون رو میخوام
تو و سعید رو همزمان باهم میخوامهمینطور تلمبه میزد یهو گفت ابم داره میاد بریزم دهنت؟!!
برگشتمو کیرشو تو دهنم کردم
آبش زیاد نبود اما خوشمزه بود
همشو ریخت تو دهنم
بلند شدم و همو بغل کردیم
از طرفی بغض کردم بخاطر سعید
بعد خودمو دلداری میدادم که تقصیر خودشه من جنده شدم و کس دادم
نمی‌دونم اگه بفهمه من به یکی چند سال کوچیکتر از خودم کس دادم چیکار میکنه،منو امید برگشتیم توی اتاق
بچه‌ها همه تو بغل هم بودن
رابطم با امید ادامه داشت در حد پیام و اینا، اما دیگه فرصت سکس نشد بینمونبعدها امید بهم گفت طناز و شهره و الناز توی اون تور برای بچه‌ها ساک زده بودنح


تور گردشگری
1402/11/10
#سکس_گروهی

تمام اسما ساختگینمن اسمم سحر هست و ۲۸سالمه و تازه نامزد کردم و کون و سینه‌های خیلی خوبی دارم که خیلیا بهم گفتن
نامزدم اسمش سعید هست و ۵ سال از خودم بزرگتره و خیلی هم هاته
باهم خیلی سکس داریم و هردومون گرمیم
سعید همیشه تو فانتزی سکسمون از یه نفر دیگه حرف میزد
مثلا می‌گفت دلت میخواد دوتا کیر باشه با دوتا کیر بکنیمت یا حتی بیشتر
منم به شدت با این حرفاش حشری میشدماینو بگم که من سعید رو فقط واسه خودم می‌خوامش و هروقت حرف از یه دختر میشد تو فانتزی قبول نمی‌کردم
اما با فانتزی چندتا مرد کلی حشری میشدم
نمی‌دونم شاید یه جورایی سعید باعث شد این حس تو وجودم بیدار بشه و بخوام تجربه کنمهرچند که سعید خودشم کلی حشری میشد وقتی حرف یکی رو میزد که منو بکنه یا براش بخورم ، به معنای واقعی روانی میشد و لذت میبرد
البته که همیشه بعد از سکس می‌گفت فقط میخوام در حد فانتزی تو حرفامون باشه و هرگز عملی نشه
بهم می‌گفت تو توی سکس خیلی حرفه‌ای هستی مخصوصا ساک زدن و کیرشو خوردن
از حق هم نگذریم چون مجردیم خیلی کیر دوست پسرامو خورده بودم و فیلم دیده بودم بلد بودم
خب بریم سر داستان جندگی منمن قرار بود با سعید بریم شمال اما سعید نتونست بیاد ، منم چون دلم هوس سفر کرده بود تصمیم گرفتم با چند تا دوستام برم که سعید مخالفتی نکرد
منو شهره و طناز و الناز که همشون دوستام بودن و تقریبا همسن بودیم تور رزرو کردیمروز سفر از تهران تو اتوبوس همه متاهل بودن یا با دوست پسرشون بودن
فقط اکیپ ما مجرد بود و چند تا دانشجوی پسر که اونام مجردی اومده بودن
البته معلوم بود سنشون از ما کمتره اما تو اتوبوس کلی پایه بودن
اسماشون امید ، سامان ، سجاد و عرفان بود
بنظرم امید از همشون بهتر بود
البته از نظر دوستامم امید بهتر بودساعت ۱۲ شب از تهران حرکت کردیم
اکیپ ما و اونا وسط اتوبوس نشستیم
اتوبوس که حرکت کرد ،نور کم شد و آهنگ گذاشته شد که کلی رقصیدیم
من بیشتر از همه میرقصیدم سامان و سجاد و عرفان خیلی شیطون تر بودن اما امید بیشتر ساکت بود
اونا هم با من میرقصیدن و توی اتوبوس هی از پشت می‌فهمیدم که با دستشون می مالند به کونم ، اما اهمیتی نمیدادم و با خودم میگفتم اتفاقیه
البته انگار خوشمم میومد بیشتر به من نگاه کنن تا بقیه دوستام مخصوصا که اونا خیلی هم از خود راضی بودن همیشه
منم سینه های بزرگمو هی تکون میدادم هرچند نسبتا تاریک بود اما سامان که جلوم بود میتونست ببینه
امید هم رو صندلی نشسته بود و کونمو سمتش میکردم و اونم برای اینکه دستش نخوره می‌فهمیدم معذبه و خجالتیه
بعد بقیه اکیپ ماهم بلند شدن
فقط ما بودیم که میرقصیدیم و اون سه تا
همه اتوبوس همراه امید نشسته بودن و دست میزدن فقط
خلاصه تا کلی وقت هی زدیم و رقصیدیم
بعدش دیگه لیدر اهنگو قطع کرد
ما هم که حسابی تخلیه انرژی بودیم گرفتیم خوابیدیم تو ماشین
دم صبح رسیدیم شمال و رفتیم ویلا و اتاقمونو تحویل گرفتیم
اکیپ ۴تایی ما یه اتاق داشتیم
اکیپ ۴ تایی اونا هم یه اتاق
بعد از گشت و گذار و اینا شب برگشتیم تو ویلا
با پسرا کلی رفیق شدیم
دوستای من همشون روی امید کراش داشتن مخصوصا طناز
اما امید خیلی بهش محل نمیذاشت و با من بیشتر گرم می‌گرفت
شب رو رفتیم تو اتاق پسرا و کلی بازی کردیم و خندیدیم
بعدش منو شهره خوابمون گرفت و اومدیم تو اتاقمون
نیم ساعتی گذشت که طناز و الناز هم اومدن
فردا شبش دوباره رفتیم تو اتاق پسرامن یه ساپورت تنگ مشکی پوشیده بودم که همه جام بیرون افتاده بود با یه تیشرت که سوتین نبسته بودم ،( اکثرا وقتی تو خونم هستم سوتین نمی‌بندم)
شهره و طناز و الناز هم لباساشون که خیلی


رد و گفت:«باشه، ولی شوهرت که نمیاد داخل؟»
تازه متوجه شدم که چه اندام رو فرمی داره، میدونستم ورزشکاره ولی کونش رو اولین بار بود میدیدم. اینقدر منو آدم حساب نمیکرد که حتی چیزی نپوشید و کون لختی دمر دراز کشید. شروع کردم به ماساژ دادن کمرش. خودم هم نمیدونستم چرا دارم اینکار رو میکنم و باز هم خودم نفهمیدم که چرا یکهو ازش پرسیدم:«خانوم میخواین باسنتون رو هم ماساژ بدم» سرش تو گوشیش بود. گفت :«بده» خودم هم نمیدونستم چه مرگم شده بود. آروم لمبرهای کونش رو یه کوچولو باز کردم ولی سوراخش رو ندیدم. نمیدونستم چرا اینقدر برای دیدن سوراخ کونش ولع دارم. یهو متوجه شد و برگشت و با خنده گفت:«دستت رو جاهای حساس نبر دلم قیلی ویلی میره» گفتم:«اگه باعث میشه خنده رو لباتون بیاد همه کار میکنم» چیزی نگفت و دوباره سرش رو برد تو گوشی. این دفعه جرات کردم و دستم رو بردم لای لمبر کونش و فشار دادم تا به کسش رسید. اصلا انگار کنترل حرکاتم دست خودم نبود.
برگشت و جدی نگاهم کرد و گفت:«از جون کس و کون من چی میخوای؟» واقعا نمیدونستم چی میخوام و اصلا چرا پیشنهاد ماساژ دادم و چرا این کارها رو کردم. یکهویی گفتم:«میشه ببینمشون؟» بدون لحظه ای تردید پاهاش رو باز کرد و کس صورتی خوشگل و شیو شده اش رو نشونم داد. نمیدونم چرا حس میکردم کس خودم داره خیس میشه و چرا دارم از دیدنش لذت میبرم.
یک دفعه بهم گفت:«من مال تو رو ببینم.» یهو گفتم:«خانم روم سیاه مال من به زیبایی مال شما نیست. هم عرق کردم هم مو داره.» نگاهی کرد و گفت:«بریم حموم؟» با گفتن این جمله کسم خیس خیس شد. اون میخواست بره دستشویی برای همین من زودتر رفتم حموم و سریع موهام رو شستم و تیغ رو برداشتم تا موهای کسم رو بزنم که در رو باز کرد و تیغ را دستم دید. نگاهی به کسم انداخت و گفت:«من برات شیو میکنم» گفتم :«خانوم روم سیاه مگه میشه؟!» اما تیغ رو گرفت و شد. تا نیم ساعت پیش حتی آدم حسابم نمیکرد جواب سلامم رو بده و حالا کوسم رو شیو میکرد و تازه گفت:«برگرد کونت رو شیو کنم.» اما دیگه طاقت نداشتم. موهاش رو کشیدم و سرش رو بالا آوردم و لبهام رو تو لبهاش قفل کردم. لب میگرفتم گویی که میخوام شیره جونش رو از لبهاش بکشم بیرون. هلش دادم به سمت دیوار و همینطور که ایستاده بود زانو زدم در مقابلش و شروع کردم به لیسیدن و مک زدن کسش. زیاد طول نکشید که تو دهنم ترشح کرد و حالا من ایستاده بودم و اون کسم رو میخورد. باورم نمیشد که خانوم داره سوراخ کون مستخدم خونه رو لیس میزنه. با مهارت کسم رو خورد و خیلی زود ارضا شدم. بدنهای همدیگر رو لیف زدیم و اومدیم بیرون. اما انگار هر دو دوباره می خواستیم. اینبار بعد از کلی لب گرفتن شصت و نه شدیم و زمان زیادی کس همدیگرو خوردیم و سوراخ کون همدیگرو لیس زدیم.
بهش گفتم:«خانوم من الان پنج ساله با منصور ازدواج کردم هیچ وقت حتی ده درصد امروز لذت نبردم.» جواب داد:«اولا وقتی خودمون تنهاییم منو نگار صدا کن، دوما تو خیلی از آیلار بهتر بودی، خیلی حال کردم»
اون شب اولین شبی بود که پی بردم دلیل اینکه از سکس با منصور لذت نمیبرم و اصلا علاقه ای بهش ندارم همش بخاطر این بوده که لز بودم.نوشته: همشهری کین


سرایدار ویلا
1402/11/11
#لزبین

اون روز خانوم با صورت پف کرده و سرخ شده اومد تو ویلا. سلامی کردم. روز روزش که حالش خوب بود جواب نمیداد حالا که دیگه مثل برج زهرمار بود. میدونستم چشه. از فرودگاه میومد. دوست جون جونیش آیلار داشت میرفت آمریکا برای ادامه تحصیل. آیلار فقط یه دوست معمولی برای خانوم نبود، یه جورایی پارتنر هم بودند و با هم لز میکردند. ظاهرا مکانشون هم ویلا بود. میومدن با هم میرفتن حموم، روی یه تخت هم می خوابیدند. یه بار از پشت در قشنگ همه چیز رو شنیدم.
ویلا در اصل یه خونه باغ بزرگ بود تو لواسون که چند صد میلیارد احتمالا ارزش داشت. پدر خانوم، که ما بهش میگفتیم آقا اینجا رو خریده بود که برج بسازه ولی چون فقط مجوز ۶ طبقه بهش دادند خوابوندش تو آب نمک برای بعد که اجل مهلتش نداد. زنش که مامان خانوم میشد و ما بهش میگفتیم خانوم بزرگ به اصرار خانوم اینجا رو به دخترش بخشید، هرچند که تک فرزند بود و در نهایت همه چیز مال اون میشد. ثروتی که از حزب الله بازی و رانت و زد و بند به دست اومده بود. این وسط من و شوهرم منصور تو سوییت سرایداری زندگی میکردیم. هم اجاره خونه نمیدادیم هم یه حقوق بخور و نمیری بهمون میدادند. منصور وظیفه باغبونی و سرایداری رو داشت ولی طبق دستور خانوم حق ورود به ساختمون ویلا رو نداشت، وظیفه من هم تمیز کردن و رفت و روب ویلا بود و وقتهایی که خانوم میومد غذا درست کردن و سرویس دادن به خانوم و همونطور که گفتم خانوم از ویلا به عنوان مکان لز بازی با آیلار استفاده میکرد.
خانوم یه دختر بیست و پنج ساله خوشگل ولی بسیار بداخلاق، بد دهن و بیشعور بود و اصولا کسی رو آدم حساب نمیکرد. با این سن کم خیلی خوب تونسته بود با کمک مادرش شرکت بزرگ پدرش رو اداره کنه و اخلاق بدش باعث شده بود همه ازش حساب ببرند. من هم روزهایی که زنگ میزد که داره میاد ویلا عزا می گرفتم، ولی امروز دیگه فرق داشت و از قبل میدونستم داره میاد، با این همه تا بحال ندیده بودم گریه کنه.
یه راست رفت تو اتاق مستر، صدای گریه اش میومد. رفت حموم، نگرانش شدم. رفتم تو اتاق مستر و پشت در حموم. با وجود اینکه آب رو باز کرده بود اما صدای هق هقش میومد. دلم سوخت، با ترس و لرز در زدم. در رو باز کرد و با عصبانیت گفت:«چه مرگته؟!» گفتم:« خانوم قربونتون برم تورو خدا با خودتون این کار رو نکنین.» بدنش خشک خشک بود، آب رو باز کرده بود فقط تا صدای گریه اش نیاد. با این حرفم تمام غرور و کج خلقیش فرو ریخت. همونطور لخت اومد بیرون سرش رو روی شونه ام گذاشت و شروع کرد گریه کردن. نازش میکردم و سعی میکردم آرومش کنم.
تو همون حالت با صدای هق هق آلودش گفت: «آیلار خیلی بیشتر از یه دوست بود برام» گفتم:«بله خانوم کاملا میدونم نوع رابطتون رو» ناگهان سرش رو آورد عقب و با عصبانیت گفت:« چیو میدونی مادر جنده؟!» به فحشهای رکیک و مردونه اش عادت داشتم. ولی میترسیدم بگم چیو میدونم و از کار بیکارم کنه. اما طاقت نیاوردم و گفتم:«خانوم من کور و‌کرم و دهنم هم قرصه» باز دوباره سرش رو گذاشت رو شونه ام و گریه کرد و گفت :«پس میدونی که من و اون…» من ادامه دادم:«بله معشوقه و پارتنر هم بودید. برای همین هم کاملا درک میکنم ناراحتی تون رو» یقه ام رو ناگهان گرفت و هلم داد به سمت دیوار و گفت:«اگه جایی دهنت وا بشه خودت و شوهرت رو میکنم تو کون خر و در میارم.» یک دفعه به خودش اومد که لخت مادرزاده. گفت:«برو لباسهای منو بیار، آب رو هم ببند.» نمیدونم یهو چرا بهش گفتم:«خانوم میخواین ماساژتون بدم خستگیتون در بره؟» خودم هم نمیدونستم چرا این حرف رو زدم، بیشتر یه حالت خود شیرینی داشت. کمی فکر ک


یرم زدم ب کون نرمش یبار و دیدم کاری نکرد اصن و یزرهدخودش خم کرد به عقب دامنش داذم بالا و وااای شرت آبی کم رنگش و سفیدی بدنش عقل از سرم برد و برگشت روبروم و منتظر بودم بزنه تو گوشم و محکم کیرم گرفت و فشارش داد و زل زد تو صورتم و گف آها باشه و نا مفهوم حرف میزد و گوشی قطع کرد و گفت چجوری روت شد راست کردی پشت سرم و گفتم این یباره فقط و بازو هاش گرفتم گفت ن من از اونا نیسم و یبار بزارم پا بستم میشی و گفتم میدونم بهزاد نمیتونه خوب بهت برسه و بین خودمون میمونه دیگه و خاسم شلوارم بکشم پایین گف نه بیرون نیارش سفت گرفته بودش و فشار میداد صدا گریه بچه اومد و سریع رفت سمتش و منم پشت سرش رفتم یکم تکونش داد و خابید و منم شلوارم کشیدم پایین و کیرم کشیدم بیرون و تو دستم بود و طولش بیست سانته و اصن نگا بهم نکرد و رفت بیرون فهمیدم ناز داره ‌ از پشت بقلش کردم و هلش دادم لا باسنش و دسم قلاب سینه هاش کردم و گف من اهل خیانت نیسم تمومش کن. الان داد میزنم همه بریزن اینجااا و دستم بردم سینه هاش چنگ زدم که قشنگ دستام پر شیر شد و چسبناک و گف این کارایی که میکنی یعنی چی و گناه کردم باهات صمیمی شدم و گفتم خیلی وقته دلم میخواست و دست چپم بردم سمت کصش و دسش گذاشت رو کصش و هی با کیرم از پشت فشار میدادم به باسنای نرمش و گردنش شروع کردم ب بو کردن و بوس کردن فقط میگفت فردا نمیتونیم همو نگاه کنیم و دست راسش آورد و شکمم هل داد عقب دسش گفتم و به کیرم نزدیک کردم و گفت مگه زوره نمیخوام‌ بفهم و دوباره دستام به دوتا سینش گرفتم و هی با نوک کیرم ضربه میزدم. ب باسنش و دستاش گذاشت رو دستام گفت چته تو نمیفهمی و دستم کشیدم و اینبار سریع کردم زیر شرتش و وااای چاک کصش و گرمی کصش و هر چی خواست دستمو در بیاره زورش نرسید یه دقیقه قشنگ مالیدمش گفت مگه انسان نیستی و گوشم شنوایی نداشت و دستام فقط کار میکرد و کم کم روناش شل کرد و باز کرد و دسم راحت تر تکون میخورد و چوچولش ک گرفتم یه آه از ته دل گفت و دستم کشیدم بیرون و اون دستم هم از سینش کشیدم بیرون و با دوتا دستم شرتش کشیدم پایین و دست آورد کیرم گرفت و گفت لطفا نه بزرگ تره و گفتم بکشش پایین تر کیرم فرستادم لا چاک کصش و گرمای کصش حس کردم و گفتم شل بگیر و با یه فشار فرستادم سرش داخل و آیییی و اعتنا نکردم و بعد چند بار جلو و عقب یباره تا آخر فرو کردم داخل کصش و مثل. کوره داغ بود و حس کردم داره میسوزه کیرم و حشری تر شدم و تا ته فرو میکردم و بعد سه چهار دقیقه تمووم آبم با فشار ریختم داخل و گفت احمق سوختممممنوشته: کیوان


برج زهر مار نباشی کافیه و زد زیر خنده و چندتا استیکر خنده فرستاد و شب بخیر فرستاد منم خابیدم و هر جور خاسم خودم قانع کنم نمیشد پیام دادن نگین بعد دوسال اونم دوسه ساعت اتفاقی نبود و خودش پیام داد و چند باری رفتیم خونشون و اونا میومدن و هر بار بیشر بهش نگاه میکردم بیشتر جذب زیباییاش میشدم و دیگه کار بجایی کشید خودش با بچه میومد خونه پیش مامان تنها نباشه ولی بهمن چیزی نمیگفت دهن سرویس تا یکروز یادم نیس کار چی داشتم دیدم بعله نگین ماشینش دم دره و کلید انداختم و رفتم بالا و سلام و احوال پرسی و یلحظه دیدم نگین یه دامن گلگلی پاش کرده و چاک کنارش تا وسط. رونش پیداست و داشتم بچشو بوس میکردم و گف خب شد اومدی شیر ماشین ظرف شویی چکه میکنه و الانه که خونمون آب ببره و پاشد اومد و گفت میتونی بیای و کنارم بود وااای چه باسنایی داشت و سفیدی بدنش از چاک دامنش برق میزد و گفتم کلید بده خودم میرم و گفت عمرااا و گفتم پس ب لوله کش زنگ بزن و گفت بهزاد که نیست و منم میترسم و ماما گفت همش یه ربع راهه سریع برین و بیایین و تو دلم دلشوره داشتم و یه مانتو پوشید رو دامنش و ب ماما گفت یساعته میاییم و منم یادم رفته بود واسه چی اومدم اصن و ساعت حوالی ده رسیدیم و رفتم آشپزخونه جعبه ابزار بهم داد نشتی از شیرش بود و رفتم چندتا واشر گرفتم و جایگزین کردم و مانتو در آورده بود یه دامن مشکی نیم قد که سر زانوهاش بود و پابند زرد مچ پاش و یه بلوز آستین بلند تنش بود و هی به خودم بد و بیرا میگفتم و تموم شد و رفتم دست شویی و برگشتم و با یه شربت ازم پذیرایی کرد و بچه داد بقلم و گفت قسمت خودتم بشه و تا حالا اینقد با هم صمیمی نبودیم سرش تو گوشی بود و پیام میداد گفت ببخشید و رفت سمت اتاق خاب و کونش قر داد و رفت صدام زد و دخترش دادم بقلش و گفت ببخشید یهو سینشو از زیر بلوزش در آورد و گذاشت دهنش و گف از دست بهزاد دیگه شیرمم خشک شده و دستمال کاغذی برداشت و دور سینش پاک کرد نشستم کنارش و باورش سخت بود داخل این موقعیت باشم و گفتم طفلی اینقد میک میزنه چیزیم میخوره و یواش سینه از دهن بچه گرفت و چند بار فشارش داد وااای چه شکم سفیدی و چه سینه ای داشت و دستمال کشید و دور سینش دوباره پاک کرد و گذاشت دهنش و گفتم از یکی بهشنده و از این سینه هم بهش بده و گفت برادرت دیشب گاز زده و زخم شدش و تا اینو گفت کیرم راست راست شد و گفتم میرفتی دکتر و با دست راستم کیرم میمالیدم و انگار تو رویاا بودم و باورش سخت بود بچه داد این بقلش و سینش کشید بیرون و وااای نوک ش یکم سرخ بود و گف طوری نیس شاهکار بهزاد ببین و بچه بلند کرد و گف بریم پذیرایی و وااای داشتم سکته میکردم از بدن نگین و پیش خودم گفتم الان یکاری نکنم فردا دلسرد میشه و همه چیز خراب میکنه و پاشدم رفتم و و یه لیوان آب براش بردم و یه موز برداشتم و خوردم و نگاش میکردم و شهوت تو چهرش موج میزد و نشستم کنارش و گفتم نازگل خوشمزس و گفت عموش دخملم میگههه آلره و گفت این بچه جوونی ازم گرفته و گفتم نه اتفاقا هنوزم قشنگی و بدنت لش نشده و گفت چمیدونم قشنگ کیرم میمالیدم با دستم و گفتم هر چی میخاد بشه بشه و گف اگه لباست تنگه یه شلوارک از بهزاد بپوش و گفتم ن و صدام بم شده بود گفتم یکم پهلوهات چاق شده هیچی نگفت و پاشد رفت و یواش گفت میرم بخابونم نازگل و گفتم فایده نداره این قایم موشک بازیش گرفته و ساعت دوازده میشد و یه ده دیقه نشد با گوشی در گوشش اومد و گفت با بهزاد میام طاقت نیاوردم و رفتم کنارش و گوشم بردم جلو و تکیه داد به اوپن گف باشه چشم و یه زنگ به بهزاد بزنم و سلام خوبی آره و با ک


زن داداش شاه کس
1402/11/11
#سکس_اتفاقی #زن_داداش

سلام به همگی نویسنده نیسم و سعی میکنم بجز اسامی چند نفر بقیه جزئیات مثل خودش بنویسم
پیمان هستم عضوی از خانواده چهار نفرمون ک پدر بازنشسته شرکت نفت هست و برادرم بهزاد هم جایگزین خودش شده و ساکن اهوازیم و منم مشغول نمایشگاه ماشین هستم و یجوری شاگرد پدر بازنشستم هستم و متولد ۷۳,ام و بهزاد متولد ۶۴ و خانومش که چه عرض کنم نگین وخانوم متولد ۷۰هستش البته اسمش چیز دیگس و جایز نیست بگم و خودمم آدم خوشرو و با پرستیژ هستم و قدم دقیق ۱۸۲وزنم ۷۹ و پوست سفید و چشم و ابرو مشکی و مشغول زندگی بودیم ک بهزاد دس گذاشت رو شاه کص فامیل و بخاطر وضعیت مالی بابام و حمایت همه جانبه بابام زنش شد و تقریبا دوسالی هست رفتن دنبال زندگی و منم سرم تو زندگی خودم بود و زیاد نمیرفتم خونه داداش و بر حسب اتفاق یا چی میشد که با بقیه میرفتیم اونجا و بخاطر شرایط تازه دامادی بهزاد و زد و بند پدر همین اهواز میرفت سر کار و همه چیز خوب بود و بچه دختر داشتن و منم کم کم فاز ازدواج برداشتم و دلم میخاست خواهر کوچیکتر نگین بگیرم و یه مدت گذشت و چند باری رفتیم خونشون و با خودم یکم فکر کردم و دیدم تناسب هیکل نداریم و این دختر زیادی ریز مونده و خوشگلی بزاریم کنار کلا ۵۰کیلو نمیشد و کم کم سرد شدم و بهزاد پا فشاری میکرد و کل ماجرا واسش گفتم و اونم گذاشت کف دس نگین و از ما بد برداشت و جوری شد اصن به زور میذاشت ماهی یبار بهزاد بیاد خونمون و یادمه سر صحبت باز شد و منم گفتم حقیقت امر اینبوده و نگین گفت منکن خوش هیکلم چه گلی به سرم زده برادرت و اینم بگم (قدش ۱۷۵ تقریبا وزن نزدیک ب هفتاد و سکسی و مثل برف سفید و چشمای درشت عسلی و بینی باریک )و بهزاد رفت سمت زنش و جبهه گرفت و توجیه منطقی نداری و از این صحبتا بلکه من متقاعد بشم و برگردم و گفتم گیر دادین به من اصن از خود دختر پرسیدین نظرش رو ونگاه کردن به هم هیچکس چیزی نگفت و البته حرفی نداشت بزنه و نگین اخم کرد به من و با بچش رفتن اتاق و منم از خونه زدم بیرون و رفتم سمت زیدم و یکم دور دور و ساعت نه اومدم خونه و با این حال که زمستان بود ولی باید میرفتی حموم و ی سلام سرد ب همه کردم و پریدم حموم و بعدشم شام خوردیم و بهزاد و زنش رفتن و منم یکم ب صحبتای والدین گوش فرا دادم و خابیدیم و ساعت تقریبا یازده بود نگین پیام داد بیداری پیمان و سلام و احوال پرسی و گویا از دسم شاکی بود گفتم خواهرش ریزه و سر صحبت باز کرد و گفت نباید داخل جمع میگفتی و به خودم تنهایی میگفتی و گفتم با اون شناختی که من از شما دارم و همیشه اخمات تو هم و خخخ فرستاد و گفت توقع داری جلو بهزاد دست بندازم گردنت و ماچت کنم و تعجب کرد و چیزی نفرستادم و خودش گفت بهزادتون هم بی مشکل نیس و قدش پنج سانت ازم کوتاه تره و موهاش کم پشت شده و همه میگن جای پدرمه و گفتم زمانی که دست شما سپردیم کچل شد و خخخ فرستاد و گفت الان فقط اینارو به خودت گفتم چون به قول بهزاد همه به چشم حوس بهم نگاه میکنن و شروع کرد به گفتن تا ساعت دوازده شد و گفت عقده یه لباس آزاد مونده به دلم و همش اینو بپوش و اون نپوش و دیگه خستم کرده و نوشتم احیانا مخاطبت بهزاد پیس ب من اینارو میگی و گف تورو خدا بزار دلم خالی کنم و منم دلم سوخت و تا ساعت یک سرم خورد و اگه حمایت فعلی و گذشته پدر نبود زنش نمیشدم و از سیر تا پیز دلش گفت و نوشتم کجاست گف اتاق خواب و منم پذیرایی و گفتم نیست هر روز میایم خونتون فکر کردم پذیرایی ندارین که مهمان دعوت نمیکنین و هههه فرستاد و گف همین فردا بیا منو میترسونی و گفتم لازم نیست حالا مهربانی ول کنی و خونمون که و=بیاین یکم


خواهی کرد و گفت ببخشید اگه جسارتی کردیم بخدا ما آدمای بی ناموسی نیستیم قصد اذیت سارا رو نداشتیم. هنوز نمی دونستن ملیکا هم دوست دخترمه و فقط نگران این بودن که سر سارا شر به پا نکنم.
خلاصه این قضیه هم تموم شد و من بدون حرف خاصی به هیچکس رفتم، همون شب سارا اومد خونمون و می خواست از دلم دربیاره ولی با اینکه حداقل جلوی مامانم مجبور بودم باهاش حرف بزنم ولی در کل تحویلش نگرفتم و آخرشم که دیگه ناامید شده بود و اومد خداحافظی کنه بهش گفتم فقط از اتاقم گمشو بیرون. نه باورم میشد ملیکایی که هنوز بعد اون همه مدت با منی که دوست پسرشم نخوابیده بهم با اون پسرا خیانت کرده نه باورم میشد سارایی که همیشه انقدر هوامو داشت اینکارو باهام کرده باشه.تا یه مدت همچنان فاصلم رو باهاشون نگه داشتم ولی از همه بدتر این بود که ملیکا به جز یه بار زنگ زدن دیگه هیچ تلاشی واس ارتباط گرفتن و معذرت خواهی نکرد برعکس اون سارا انقدر دورم چرخید که با اینکه به روش نیاوردم ولی تو دلم دیگه تقریبا بخشیده بودمش. باورم نمیشد ملیکا انقدر بی وفا و عوضی باشه تا اینکه یه روز بدترین کارو باهام کرد.می خوام تو حداکثر 4 قسمت رابطم با ملیکا رو تعریف کنم این قسمت اول بود ممنون میشم اگه نظری یا پیشنهادی چیزی راجب خودم و داستانم دارید بهم بگین.
اینم بگم اگه حس می کنید داستان خیلی سکسی نیست اولا بخاطر اینه که میخوام همه چیز بر اساس واقعیت باشه و چیزی اضافه نمیکنم دوما خب این قسمت اول بود ولی تو قسمت های بعدی فرق می کنه و می فهمید چی شد که بی غیرت شدم.
نوشته: آرتا


رابطه ی وحشتناکم با ملیکا
1402/11/12
#دختر_خاله #بیغیرتی #دوست_دختر

سلام
اسمم آرتاست و 17 سالمه
این داستانی که میخوام واستون تعریف کنم شروعش واسه اوایل اسفند پارسال بود و پایانش واسه همین یه ماه پیش البته اگه واقعا تموم شده بوده.
خب اول بگم ملیکایی که اسمش رو هم تو تیتر داستان گذاشتم یکی از دوستای دختر خالمه و از همون بار اول که دیدمش هم رو زیباییش هم شخصیتش کراش زدم.
اولین تلاشم واس رسیدن بهش این بود که از سارا (دختر خالم) خواستم پیش ملیکا غیرمستقیم از من تعریف کنه و بعد یه مدت واسمون یه قرار بذاره… اولش قبول نکرد ولی انقد اصرار و خواهش کردم که اوکی رو داد ولی در عمل اونجوری که قرار بود کاری نکرد. دیوونه برداشت همون اول پیش ملیکا منو لو داد و شمارمو داد بهش که مثلا به خیال خودش ما دو تا با هم بیشتر آشنا شیم.
با اینکه وقتی از زبون خود ملیکا توی چت تلگرام این قضیه رو فهمیدم و عصبی شدم ولی واکنش خوب و خونگرم ملیکا یه جورایی بهم آرامش داد و خیالم راحت شد که خراب کاری نشده. یه مدت تقریبا هر روز با هم چت میکردیم و چند باری هم ویدیو کال گرفتیم. ازش خیلی خوشم میومد و تو این مدت هم چند باری بهش گفتم که دوست دارم و اینجور حرفا که بفهمه حسم نسبت بهش چیه.
و بالاخره یه روز اولین دیت حضوری رو رفتیم و انقدر بهمون خوش گذشت که بیشتر از قبل عاشقش شدم، یه چیزی راجبش بود که بهم حس خوبی بود. باعث میشد وقتی باهاش هستم خودمو بیشتر دوست داشته باشم و آزادتر باشم. حس خوبی که جای دیگه نداشتم.
ما دو تا دیگه رسما پارتنر هم شده بودیم و فقط مونده بود که با هم سکس کنیم، با اینکه دوست داشتم ولی نمی خواستم بهش فشار وارد کنم و منتظر بودم خودش پا پیش بذاره که هیچوقت واس سکس کامل بهم نشونه ای نداد و نداد تا اینکه…
یه روز بعد مدرسه که رفتم خونه ی خالم اینا پیش سارا که هاردش رو بهش پس بدم، اول که رسیدم منو نزدیک پنج دقیقه پشت در معطل کرد و بعدشم که درو باز کرد و دیدمش با اینکه سعی میکرد نرمال رفتار کنه ولی از چشما و ظاهر صورتش معلوم بود یه چیزی شده البته که اول فکر کردم بخاطر این بود که تازه از خواب بیدار شده (خودش همینو گفت) ولی وقتی ملیکا از اتاقش اومد بیرون و بهم سلام کرد واسه بهونه آوردن گفت که ببخشید تو اتاق داشتیم موزیک گوش میدادیم متوجه زنگ نشدیم. خلاصه سوتی رو دادن ولی من بازم چیزی نگفتم کلا آدم گیری نیستم.
وقتی خواستم برم ملیکا هم قرار شد باهام بیاد و رفتم جلوی در که کفشمو بپوشم که دیدم دو تا کفش پسرونه کنار جاکفشی بین جاکفشی و دیوار چپونده شدن.
از سارا و ملیکا پرسیدم اینا واسه کین که سارا گفت واسه پدرشن ولی اونقدری خر نیستم که فرق کفش های اسپورت تینیجری رو با کفش های مردونه ی شوهر خالم نفهمم و همین رو هم به سارا گفتم اونم خودشو زد به اون راه و مثلا می خواست بگه رواله بابا بیخیال.
داشتیم می رفتیم سمت آسانسور که یهو دو تا پسر از توی خونه با دعوا اومدن سمت سارا و ما و با صدای نسبتا بلند میگفتن که این کدوم خریه و تو که گفتی مادرم اومده خونه پس این کیه؟
یکیشون کامل لخت بود و اون یکی هم یه شلوار لی پاش بود.
سارا هم درو بست و از توی خونه همچنان اون دو تا داشتن داد میزدن منو ملیکا هم بیرون مونده بودیم.
فهمیدم که داشتن چیکار میکردن ولی واقعا هیچی نمی تونستم بگم بهش،حتی یه کلمه هم حرف نزدم و اونم به جز یه بار صدا زدن اسمم چیزی نگفت تا اینکه در باز شد و سارا با یه فیس نگرانی گفت بیاین تو.
رفتیم و نشستیم و اون پسرا هم انگار داشتن منو تست میکردن که ببینن حرفای سارا درسته یا نه و وقتی خیالشون راحت شد که من پسر خالشم یکم عقب نشینی کردن و یکیشونم ازم معذرت


اشت ابم میومد که بهش گفتم دارم میام گفت قربون اب داداشم بشم که داره برای کس ابجیم ابش میادمیخوام همشو بریزی تو کسم داغیشو حس کنم این که گفت ابم اومد ریختم تو کسش همینجوری داشت لب میگرفت ازم انقدر اب ازم اومد تخمام در گرفت
یه دقیقه همونجوری تو بغلم موند کیرمم از کسش در امد و ابم همینجوری داشت میریخت از کسش پاشد نشست کیرمو گرفت دستش هنوز کیرم سیخ سیخ بود گفت این دیوس هنوز بیداره که یه نگاه به کسش کرد چقدرم آبیاری کردی پاشد رفت دستشویی
امد یه نگاه به کیرم کرد و گفت این چرا نمیخوابه گفتم بازم میخواد گفت قربونش برم دائم الشقه گفتم اره (چون دوست دخترامم میگفتن ) گفت خودم میخوابونمش اومد گرفت کرد تو دهنش ۵- ۶ دقیقه خورد و گفت چجوری میخوای بکنی خواهر بزرگتو
گفتم داگی شو
داگی شد زبونمو انداختم کسو کونشو یه لیس زدم گفت وایییییییی یکم خوردم قشنگ خیس شد بعد کردم توش یه ۱۵ ۲۰ دقیقه تو مدلای مختلف کردمش دوباره هم ابمو ریختم تو کسش خیالم راحت بود چون قرص داشتم بعدش تو بغل هم بیهوش شدیم
صبح بیدار شدم تازه فهمیدم چی شده دیدم نیست پاشدم دیدم تو آشپزخونه با حوله ست منم لباس پوشیدم گفت صبحت بخیر داداش سکسی خودم گفتم صبح بخیر
گفت هنگ آوری گفتم اره آمد نشست صبحانه خوردیم بعد یه معجون داد بهم گفت بخور که بدنت کم نیاره کار دارم باهات حالا حالاها بعد رفت تو اتاق یه لباس سکسی پوشید منم خوردم رفتم یه بوسش کردم گفت برو یه دوش بگیر رفتم دوش گرفتم اومدم دیدم با یه شورت سوتین فوق سکسی دراز کشیده منم سریع سیخ کردم از رو حوله معلوم شد گفت ببینم چی داری زیر حوله
دوباره سکس کردیمو الانم ۴ ۵ ماهیه سکس داریم ماهی یک هفته میاد ترکیه پیشم از روزی که میاد تا روزی که میره روزی ۳ ۴ بار سکس میکنیم
تو این مدت یه بارم حامله شد و با قرص انداختیم از اون به بعد دیگه توش نمیریزمنوشته: احسان پرو

20 last posts shown.