«اوج اندوه»
حتی کوهها را میشنوم
طوری که میخندند
بالا و پایینِ کنارههای آبیشان
و آن پایین، در آب
ماهیها اشک میریزند
و هرچه آب است،
از اشک ریختن اینهاست.
به آب گوش میسپارم
شبهایی که مینوشم
و غم، آنقدر مهیب میشود
که در ساعتم میشنومش.
به دستگیرههایی بر کمدم بدل میشود
به کاغذی بر کف اتاق
به یک پاشنهکش بدل میشود
به یک بلیت رختشویی،
به دود سیگاری تبدیل میشود
که از کلیسایی آکنده از تاکها بالا میرود.
اهمیت چندانی ندارد.
مقدار خیلی ناچیزی عشق،
یا مقدار خیلی کمی زندگی
آنقدرها هم بد نیست.
منتظر ماندن بر دیوارها
چیزیست که به حساب میآید
من برای همین به دنیا آمدهام.
به دنیا آمدهام تا رُزها را در خیابانهای مرگ، بفریبم.
#چارلز_بوکفسکی
از کتاب #مرغ_مقلد_برایم_آرزوی_خوشبختی_کن
مترجم: #مازیار_ناصری
@Bukowski_Pub
انتشارات چارلز بوکفسکی✅
حتی کوهها را میشنوم
طوری که میخندند
بالا و پایینِ کنارههای آبیشان
و آن پایین، در آب
ماهیها اشک میریزند
و هرچه آب است،
از اشک ریختن اینهاست.
به آب گوش میسپارم
شبهایی که مینوشم
و غم، آنقدر مهیب میشود
که در ساعتم میشنومش.
به دستگیرههایی بر کمدم بدل میشود
به کاغذی بر کف اتاق
به یک پاشنهکش بدل میشود
به یک بلیت رختشویی،
به دود سیگاری تبدیل میشود
که از کلیسایی آکنده از تاکها بالا میرود.
اهمیت چندانی ندارد.
مقدار خیلی ناچیزی عشق،
یا مقدار خیلی کمی زندگی
آنقدرها هم بد نیست.
منتظر ماندن بر دیوارها
چیزیست که به حساب میآید
من برای همین به دنیا آمدهام.
به دنیا آمدهام تا رُزها را در خیابانهای مرگ، بفریبم.
#چارلز_بوکفسکی
از کتاب #مرغ_مقلد_برایم_آرزوی_خوشبختی_کن
مترجم: #مازیار_ناصری
@Bukowski_Pub
انتشارات چارلز بوکفسکی✅