🌚 » داستان ترسناک | عجایب جهان | دانستنی ها | فکت

سلام مهدی ام ۱۷ ساله شمال
تابستون همین سال مریض شدم اون موقع ک تب دنگی شایع شده بود ، هر چند ی تب عادی بود😂🤦🏻، ولی خب ب هر حال تو شرایط سختی بودم وقتی مریض شده بودم خونه مادر بزرگ مادریم بودم اون شب اونجا یه خونه ویلایی ک دورش کلا جنگله خونه های دیگه هم هست ولی خب ازونجا دوره ، یه جای بزرگه کلا آدم بهش فکر کنه میترسه شاید این چیزایی که میگم توهم بوده باشه
وقتی تب کرده بودم رو تشک دراز کشیدم ، همه چیزو عجیب میدیدم مثلا از سقف خونه آب میاد پایین تابلو های خونه کج بود به هر کی هم میگفتم مثلا فلان فلان میگفتن که باید برم دکتر سرمی چیزی بخورم توهم دارم میزنم آقا گذشت شب شد موقع خواب ۱ شب قبلش اینستا و یوتیوبو.. اینا یکم میچرخیدم حس کردم یکی منو صدا میکنه ترسیدم عرق هم کرده بودم بیخیال گوشیم شدم خاموش کردم که بخوابم
ببینید قشنگ میتونم توصیف کنم چیزی که دیدمو شاخ و اینام نداشت بخوام الکی تخیلیش ، قشنگ دو تا چشم از بغل کیفم داشتن نگام میکردن از پنجره سایه رد میشد اصلا از خودم در نمیارم تازه اعتقاد هم نداشتم اونقد ب اینجور چیزا کلا تو اون شب ریدم تا صب شد اون شب هم اصلا خوابم نبرد ی اتفاق عجیبی هم که بود وقتی میخواستم گوشیمو بذارم رو تاقچه اون بغل آینه بود تا تو آینه دیدم یکی دو برابر خودمو دیدم که بعد یه پلک از بین رفت نمی دونم توهم یا حالا واقعیت قضاوت با شما
ببخشید طولانی شد