#پارت810
ميشم و من كه يه دختر بيشتر ندارم
و از اين حرفا... ولي بابا ازش خواهش كرد هيچي به بقيه نگه تا كسي متوجه
نشه و
يه جور وانمود كرد كه قلبش درد ميکنه ، بعدم راه افتاد،
ماهم پشت سرش راه افتاديم، عمه دلخور شده بود، پشت سر ما اومد تا دم در و گفت: میترا عمه لااقل تو مي موندي،
همه برنامه هامون به هم ريخت... من كاملا" متوجه منظور عمه بودم،
اونا از قصد سعيد باخبر بودن، ولي از حرصم هيچي نگفتم، فقط عمه رو بوسيدم و تو يه چشم به هم زدن سوار ماشين شدم.
يه كم كه از خونه عمه دور شديم بابا ماشين و نگه داشت، روشو برگردوند و شروع كرد به بد و بيراه گفتن به من،
اصلا" نمي فهميد چي ميگه ،
تحمل شنيدن اون حرفا رو نداشتم، ديگه بس بود
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
ميشم و من كه يه دختر بيشتر ندارم
و از اين حرفا... ولي بابا ازش خواهش كرد هيچي به بقيه نگه تا كسي متوجه
نشه و
يه جور وانمود كرد كه قلبش درد ميکنه ، بعدم راه افتاد،
ماهم پشت سرش راه افتاديم، عمه دلخور شده بود، پشت سر ما اومد تا دم در و گفت: میترا عمه لااقل تو مي موندي،
همه برنامه هامون به هم ريخت... من كاملا" متوجه منظور عمه بودم،
اونا از قصد سعيد باخبر بودن، ولي از حرصم هيچي نگفتم، فقط عمه رو بوسيدم و تو يه چشم به هم زدن سوار ماشين شدم.
يه كم كه از خونه عمه دور شديم بابا ماشين و نگه داشت، روشو برگردوند و شروع كرد به بد و بيراه گفتن به من،
اصلا" نمي فهميد چي ميگه ،
تحمل شنيدن اون حرفا رو نداشتم، ديگه بس بود
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈