#پارت734
اينجا همه چيز برام آشناست ،
دلم مي خواست به همه سلام كنم، نمي دونم چرا الکي شاد بودم؟؟رسيدم به خونه، كليد خونه رو نداشتم ،
بايد زنگ مي زدم، ... نکنه بابا رام نده، كاش برنگشته بودم... دلشوره داشتم...
زنگ و فشار دادم،.. صداي مامان اومد: كيه:منم مامان، باز كن در باز شد، خوشحال شدم ،
رفتم
تو... حياط خونمون، باغچمون ، در و ديوارا، انگار صد سال ازشون دور بودم...
مامان در هال و باز كرد و از تو پله هاي
حياط به سرعت اومد طرف من،
--: الهي قربونت برم ، دلم برات يه ذره شده بود، حالا بگم دختر گلم يا عروس
گلم نيشم باز شد ،
اصلا" انتظار اين حرفا رو از مامان نداشتم، آروم پرسيدم: بابا كجاست؟؟؟ مامان اشاره كرد به هال،
بعدم آهسته گفت:
--: بعد از ظهر تا حالا يه روزنامه گرفته دستش ، منتظرته ولي به رو خودش نمي ياره،
ببخش
نيومديم دنبالت،
راستش ترسيدم پشيمون بشي و نياي ،
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
اينجا همه چيز برام آشناست ،
دلم مي خواست به همه سلام كنم، نمي دونم چرا الکي شاد بودم؟؟رسيدم به خونه، كليد خونه رو نداشتم ،
بايد زنگ مي زدم، ... نکنه بابا رام نده، كاش برنگشته بودم... دلشوره داشتم...
زنگ و فشار دادم،.. صداي مامان اومد: كيه:منم مامان، باز كن در باز شد، خوشحال شدم ،
رفتم
تو... حياط خونمون، باغچمون ، در و ديوارا، انگار صد سال ازشون دور بودم...
مامان در هال و باز كرد و از تو پله هاي
حياط به سرعت اومد طرف من،
--: الهي قربونت برم ، دلم برات يه ذره شده بود، حالا بگم دختر گلم يا عروس
گلم نيشم باز شد ،
اصلا" انتظار اين حرفا رو از مامان نداشتم، آروم پرسيدم: بابا كجاست؟؟؟ مامان اشاره كرد به هال،
بعدم آهسته گفت:
--: بعد از ظهر تا حالا يه روزنامه گرفته دستش ، منتظرته ولي به رو خودش نمي ياره،
ببخش
نيومديم دنبالت،
راستش ترسيدم پشيمون بشي و نياي ،
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈