قسم به جمعهای که تنها در خیابان قدم میزنم
به بارانِ بیتابی که شهر را دچار جنون کرده
به کافهچی که برای بار سیزدهم آهنگ جمعه فرهاد را تکرار میکند
به سرباز خستهای که در ایستگاه اتوبوس زل زده به آسمان وسیگارش به فیلتر رسیده
به صندلی خالی کناریام در سالن سینما
به خاطراتی که مدام در مقابل چشمانم اکران میشود
به نوازنده خیابانی، که ساعتها رو به رویاش مینشینم
به عکاسی که سوژه عکسهای امروزش شدهام!
به حرفهای ناگفتهای که مدام در سرم میپیچد
به مازوخیسمی که رویای شیرین خوابهایم شده!
به این شعرِ آشفته که میخواهم همینجا رهایش کنم
قسم به پاییز وُ جمعه وُ باران...
#علی_سلطانی
به بارانِ بیتابی که شهر را دچار جنون کرده
به کافهچی که برای بار سیزدهم آهنگ جمعه فرهاد را تکرار میکند
به سرباز خستهای که در ایستگاه اتوبوس زل زده به آسمان وسیگارش به فیلتر رسیده
به صندلی خالی کناریام در سالن سینما
به خاطراتی که مدام در مقابل چشمانم اکران میشود
به نوازنده خیابانی، که ساعتها رو به رویاش مینشینم
به عکاسی که سوژه عکسهای امروزش شدهام!
به حرفهای ناگفتهای که مدام در سرم میپیچد
به مازوخیسمی که رویای شیرین خوابهایم شده!
به این شعرِ آشفته که میخواهم همینجا رهایش کنم
قسم به پاییز وُ جمعه وُ باران...
#علی_سلطانی