"دیگر کسی صدایم نزد"


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Other


هنگام نوشتن از احساسات ناشناخته ی درونم الهام میگیرم. علت کم بودن پستها، تلاش برای ارسال با کیفیت ترین متن ها میباشد. با فوروارد کردن پستها ما را برای ادامه حمایت کنید؛
کپی با قید #مرسل_پاینده مجاز میباشد.
پ.ن.من‌یک‌افغان‌هستم.
• فاقد تبادلات

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Other
Statistics
Posts filter




دقایق آخر نفسهایم را کنار دریا سپری خواهم کرد. دریا. موج. طوفان. دریا هست. موج ها در آن خفته. و طوفان گویا زیر و رو میکند هر چه درون دریا خوابیده. آخرین دقایقم را کنار دریا سپری خواهم کرد، به امید اینکه هزاران موج های خفته ی وجودم اوج بگیرند. به امید اینکه طوفان همچو دریا، مرا نیز آشفته کند. زیرا تنها پس از طوفان است که خشم دریا فرو میپاشد؛ من نیز متروک و فروریختنم آرزوست.
با نفس های واپسین، به منظره ی فروریختن دریا خواهم رفت. بلکه نوبت من نیز برسد.
#مرسل_پاینده
#اندکی‌خطوطی‌سیاه‌برای‌توی‌ماندگار


شاید فردا نباشی. شاید فردا نباشم. یک یادگاری بنویس برای من، برای “دیگر کسی صدایم نزد”.

https://t.me/BChatBot?start=sc-5917-4QrHntJ


سلام بر توئه ماندگار :)
پنج سال پیش، مصادف امروز این چنل ساخته شد. رخداد های بی‌شماری بودند تا امروز. زحماتم برای بزرگ شدن این اتاقک، بزرگ شدن خودم و گم شدن و زندگی کردن ها، داشتن شما و ماندن ها، رفتن خودم از این چنل و همچنان اینجا بودن.
امروز از این چند صد نفری که هستیم تو نیز جز شاید چهارصد نفری هستی که هنوز هم اینجا هستند و میخوانند. هر روز که میگذرد و این اتاقک خلوت تر میشود اینجا بیشتر و بیشتر احساس در «خانه بودن» را میکنم. آدم های قدیمی. نوشته های قدیمی. اتاقکی که دیوار هایش پیر و فرسوده شدند. اتاقکی به نام “دیگر کسی صدایم نزد”. دیوار ها امروز نازک تر. صداها شاید به گوش برسند؟
بگذارید اینجا اعتراف کنم که یادگاری هایی که راجب این اتاقک و خط های سیاهم ناشناس برایم گذاشته بودید، گاه حتی بعد از مدت ها هنگام خواندن به من قوت میدانند. بعد فکر میکنم که آیا هنوز هستید یا تنها یادگاری ها ماندند؟ که من باز شاکر هستم. اما، من هستم و تو نیز هستی. شاید از پنج سال پیش. شاید هم از دیروز. خلاصه که از این بودن خوشحالم. از اینکه گه گاهی به این «خانه» ام نیز سر میزنم و چند سطری با هم میخوانیم.

#اندکی‌خطوطی‌سیاه‌برای‌توی‌ماندگار




سرد میشوم گاه. به سردی جسدهای سردخانه. آسمان ابریست. هوا بارانی. آدم ها پیدا نمیشوند. پس از مدتی نامعلوم متوجه میشوم: باید با حُرم نفس های خویش زنده بمانم.

#مرسل_پاینده
#اندکی‌خطوطی‌سیاه‌برای‌توی‌ماندگار




بسانِ پیکری معلق روی دریا که دیگر نه راه شنا و نه راه غرق شدن را میداند.

#مرسل_پاینده
#اندکی‌خطوطی‌سیاه‌برای‌توی‌ماندگار




گاهی پیگیر حال و احوال خویش نمی‌شوم. دست روی موهایم نمی‌کشم. با خودم غریبی میکنم. آشفتگی چنینم می‌کند! گویا در غربت به سر می‌برم. گاه نیز، این غربت به ماه و سال هم می‌کشد! و سپس، میانِ تمام آن غریبی او را میابم، وقتی لا به لای عکس‌های قدیمی پرسه می‌زنم. لا به لای آن همه آشنای دیروز و غریبه‌ی امروز، در آن تصویر آشنایی همزاد خود می‌یابم. خودم بودم. مبهوت خیره اش می‌شوم. با پیکر بچه‌گانه اش، یک شانه از دیگری آویزان تر، گوشه ی دیواری قدیمی ایستاده است. هجوم غبار های کهنه به چشم هایم را احساس می‌کنم؛ او می‌دانست پریشانیِ امروز را؟ چشم‌هایش، در چشم‌هایش غربت ها خاتمه میابند برای لحظاتی. آنجا هر‌آنچه در من گنجیده را یکجا میبینم! یکآن قلبم در هم مچاله می‌شود، تنگ می‌شود برای بغل کردنش. دلتنگ می‌شوم برای آغوشی از همان جنسی که هرگز نصیبم نخواهد شد. حیف اما، به گمانم در این لحظه، فقط او می‌توانست با آن همه وطن بودنش، آرامم کند.

به احتمال زیاد باز سودایی شده ام. شب بخیر.
#مرسل_پاینده
#اندکی‌خطوطی‌سیاه‌برای‌توی‌ماندگار




بسانِ بیابانی بودم
که برای زنده ماندن
پس از حمله ی دریا
به ناچار بیش از پیش
می‌سوخت.
زیرا که من فقط میتوانستم فروپاشیدنم را به چند فردایی بعد بیاندازم؛
آخر بیابان را چه به نسیمِ زنده جانی؟

#مرسل_پاینده
#اندکی‌خطوطی‌سیاه‌برای‌توی‌ماندگار


روحش شبیه به یک پناهجو بود که در استانه ی شب، آغاز به مهاجرت ‌می‌کرد. لیکن او یک پناهجوی معمولی نبود، چرا که به نظر نمی‌رسید در جستجوی صلح باشد. او هر شب جانِ خود را به خطر می‌انداخت و تصمیم به ویرانی خویش می‌گرفت. سپس اما، نیمه جان زیرِ آن آواری که از خود ساخته بود، سعی به زنده ماندن می‌کرد. و هر بار دوباره جانِ سالم به در می‌برد و هنگامِ سحر، مبهوت از خود می‌پرسید: "من زنده مانده‌ام؟".


در شگفت‌ام که چرا این چنین خود را عذاب میداد.
#مرسل_پاینده
#اندکی‌خطوطی‌سیاه‌برای‌توی‌ماندگار


مثل سنگی
که پشتِ صخره های سخت
گیر کرده بود
در حسرتِ
جاری بودن.
#مرسل_پاینده
#اندکی‌خطوطی‌سیاه‌برای‌توی‌ماندگار


باز درنده ایی تشنه شده ام،
درنده ایی رو به زوال
پی
یک قربانی،
به امید اینکه
امشب نیز جان ندهم.
به امید اینکه امشب نیز
خیالی،
خاطره ایی،
چند پلک خوابی،
امیدی
یا هم که آرزویی
به جای این تن بمیرد.
#مرسل_پاینده
#اندکی‌خطوطی‌سیاه‌برای‌توی‌ماندگار


مرا از تو دیواری جدا ساخته که در آن آخرین سلول های زنده ی جانم نفس میکشند.
#مرسل_پاینده
#اندکی‌خطوطی‌سیاه‌برای‌توی‌ماندگار


آب گل آلودی که آرام گرفته، همچنان گل آلود است. آدمی که آلوده گشته، آلوده میماند. آلوده به غم. آلوده به غم. و باز آلوده به غم.
#مرسل_پاینده
#اندکی‌خطوطی‌سیاه‌برای‌توی‌ماندگار


بیابان کِی می‌میرد؟
وقتی اقیانوسی درون او هجوم ببرد؟
اشک های کُشته آیا اقیانوس میشوند؟
اقیانوسی که بلكه روزی هجوم به بیابانه سینه ببرد.
#مرسل_پاینده
#اندکی‌خطوطی‌سیاه‌برای‌توی‌ماندگار


به یاد داری که روزی روی زخم هایم پیاده‌روی میکردی گویا هوا باشم؟ امروز تلاش به فراموشیه رد پایِ آن زخم ها دارم تا وقتی خندان با هم پیاده روی میکنیم طعم گس خاطرات زبانم را تلخ کند. خودت گاهی خجالت زده میشوی، یا هنوز نفهمیدی چه کردی؟ به گمانم من نیز نفهمیدم، مگر نه اینکه تن میدهم به کنارت بودن؟
#مرسل_پاینده
#اندکی‌خطوطی‌سیاه‌برای‌توی‌ماندگار


این صدای رعد و برق بود که مرا مکرر از خوابِ مرگ بیدار می‌کرد، هنگام مُردن‌هایم کجا بودی؟
#مرسل_پاینده
#اندکی‌خطوطی‌سیاه‌برای‌توی‌ماندگار

20 last posts shown.

689

subscribers
Channel statistics